سوز بهمن
 مسیر جاده از فرعی به اصلی
همچنان لغزنده و باریک!
زمان یخ بسته، جو سنگین،
زمین تیره تر از تاریک!
تمام خاطرات سبز دیرین را،
درون کوله پشتی میکشم بر دوش.
دهان گام هایم
پشت خطِ گفتگو ممنوع
درون گوش دی، یکریز میخواند
اگر چه سوز بهمن در سرش کولاک
و سد کرده عبورم را!
ولی من شاعر نسل بهارانم.
نگاهم غله ی کاغذ،
و خودکارم روان، غلتان
به دستم قوطی کبریتی از گوگرد زرتشتی
که از پیشینیان میراث،
به آتش میکشم اسپند،
تا بن ریشه ی فصل زمستان را بسوزانم.
هم اینک گوش زنگم باش
که طعم سیبِ سرخِ سفره ی هفت سین امسالم
تفاوت میکند با سالهای پیش!
(اگر باور نداری!؟
تا بهاران صبر باید کرد)



غلامحسین جمعی




پ.ن:
فردا حرفهای زیادی برای گفتن داریم!!!